یکی شدن من وهمسرخوبمیکی شدن من وهمسرخوبم، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
زندگی ما زیر یه سقفزندگی ما زیر یه سقف، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ نی نی مون وبلاگ نی نی مون ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

فرشته ی آسمونی من

از سر دلتنگی

امشبم دوباره سلام مامان جونم . امشب اومدم تا از دایی مهربونت باهات حرف بزنم . میدونی چرا؟؟‌ چون الان هفت ماهه که دیگه بین ما نیست . الان که دارم برات مینویسم ساعت ١:٣٥ دقیقه ی بامداده و تقریبا دو ساعت و نیم دیگه یعنی ساعت چهار صبح ،‌ دقیقا ٧ ماه میشه که دایی ...... خیلی سخته ، خیلی سخته که به نبودنش عادت کنیم . هیچ شبی نیست که قبل از خواب بهش فکر نکنم و هیچ روزی نیست که بی اونکه یادش از ذهنم بگذره شب بشه ... دایی مهربونت فقط ٢٤ سال سن داشت و هنوز خیلی از خوشیهای زندگی رو تجربه نکرده بود . شیرینی ازدواج و در آغوش کشیدن یه بچه که بچه ی خودش باشه ..... شیرینی دیدن لحظه لحظه ی بزرگ شدنش ....  دایی دوست داشت پسر داشته باشه...
11 دی 1390

.....بعد از 4 ماه .....

سلام مامانی نازم ... یه معذرت خواهی اساسی بهت بدهکارم.............خیلی وقته نیومدم باهات حرف بزنم.. مامانی رو میبخشی دیگه نه؟؟؟ خیلی وقته از روزای زندگیم و روزمرگی هام برات نگفتم.. میدونی .. خیلی سخته بین این همه کار فرصت پیدا کنم ... یه جورایی خسته شدم مامانی .. دلم یه تحول اساسی میخواد.. میدونی تو این چند ماهی که برات ننوشتم چه اتفاقاتی افتاد؟؟؟؟ یا بهتره بگم چه اتفاقاتی نیفتاد!!!!! مامانی کلاس آموزش رانندگی نرفت ( که دلایل زیاد داشت و نشد دیگه ) بابایی کارشو عوض نکرد .. مامانی دکتر نرفت که بچه دار نشدنش زیر نظر دکتر باشه و خیلی کارهای دیگه هم که باید انجام میشد نشد !!! الان میگی چه مامان بابایی دارم من... به به ............
10 دی 1390
1